بی وفا دیگه دوستم نداری......!!!؟؟؟


چند وقت پیش یکی از دوستان قدیمی رو ملاقات کردم
سر یه چهار راه، کف خیابون. که بر حسب اتفاق ایشون
یه روانشناس شدن! و خوب اون روز ما خیلی مشعوف
 شدیم از ملاقاتشون...و هر جوری بود به زبان بی زبانی
به ما فهموندن که مشکل روانی داریم...
ما هم آدرس وبلاگمون رو بهش دادیم.بالحتم وقتی
بخوندش مطمئن میشه که از نوع زنجیریش هستیم...

ای خدا تکلیف ما رو روشن کن.توی این سی سال
عمری که به ما دادی بیبست و نه سال و ۳۶۴ روزش
ما دستمال به دست بودیم.
آخه دیگه بلا ملای دیگه ای سراغ نداشتی نثار ما کنی؟
گشتی ،گشتی، حساسیت فصلی رو انداختی به
جون ما؟
ای بابا اگه طاعونم گرفته بودم تا حالا خوب شده
بودم.........(آخه این چه زندگیه؟)
 می گن :[ خشت اول گر نهد معمار کج...تا ثریا
می رود دیوار کج]
به گمونم اوستا کریم تو معماری ما مصالح ایرانی
استفاده کرده بوده.....


نمی دونم گفتم یا نگفتم براتون...من دو چیز را در
دنیا حتی با مقام معظم رئیس دانشگاهمون هم
عوض نمی کنم...
بزارید قبلش یه دعای خیر در حق رئیس دانشگاهمون
بکنم  :
« الخدایا  ، النازل یک مقدار فلوس ، للقشرالمحروم
الجامعه بالاخص: الرؤساالدانشکاه الآزاد»
ترجمه و تفسیر المیزان:
«‌خدایا یک مقدار پول نقد برای قشر محروم جامعه
نازل بفرما...به خصوص رؤ سای دانشگاه آزاد»

آمین
......البته این آمینی که من گفتم فعل معکوس
بید...دیگه خدا خودش منظورم و می گیره...

بگذریم داشتم می گفتم...دو چیز بود که با مقام
معظم رئیس دانشگاهمون عوض نمی کردم‌‌ :
(اگه می خواین یاد داشت بردارینقلم و کاغذ بیارین)

۱. آبنبات چوبی

۲.پیشی خشکل مامانی از نژاد ایتالیا یی

*** توی این دعایی که من کردم یک نکته کنکوری
نهفته بود...چون عربها حرف (گ) ندارن به زبون اونا
دانشگاه نوشته می شود( دانشکاه)
و این خودش پر از معنا و مفهوم عرفانی و فلفسی
و از ایناست که البته من الان به روش آنالیز برداری
توجیهتون میکنم...
دانشکاه = دانش + کاه
که البته حالا اینجابه تناقض می رسیم که دانش و
کاه چه ربطی به هم داشته بیدن؟
کیف می کنین اطلاعات ریاضی رو؟ ما واسه خودمون
ریاضیدان بودیم خبر نداشتیم
حالا اگه دانشکاه رو برداریم و معادله رو مساوی (x)
قرار بدهیم میشود:
x = دانش +کاه
حالا اگه دانش رو بیاریم اون ور معادله چی می شه؟
 ـ دانش = کاه ـ x
حالا یه دونه منفی فاکتور میگیریم
دانش = ـ ( ـ کاه + x)
اگر عبارت ( ـ کاه +x) را ( y) فرض بگیریم مشود:

دانش  = (ـ y):»»نتیجه می گیریم دانش منفی است

                  
لطفا تشویق نفر مائید...بله دیگه من الان کشف بزرگی کردم که تموم دنیا رو چی؟؟؟ می بره زیر سوال!!!
که چرا دانش منفی شده؟
خوب عزیز من از اولش منفی بوده...همش تقصیر این مامان بابا هاست که زور زورکی می خوان بچه هاشون عاشق علم و دانش کنن...آخه بچه ها یه چیزی می دونن که درس نمی خونن...
حالا چند بیت از فریدون مشیری عزیز می خونم براتون که فرضیه من رو اثبات می کنه:

علم پدر آموخته ام من
چون او همه در دام بلا سوخته ام من
چون او همه اندوه و غم اندوخته ام من
ای کودک من مال بیندوز
وان علم که گفتند میاموز
میاموز........

دیگه مدرک از این محکمتر؟؟؟؟؟؟؟؟

ای بابا چرا تشویق می کنید؟
چوب کاری نفرمائید لطفا...
( بله خوب اصولا این جوریاس )
ببینید من چقدر باهوشم...آ خه کی می گه من مشکل روانی دارم؟

و شب هنگام

عشق را به ماهی برکه های محصوریادآوری کن

تا اسیر باوری آلوده نشودکه

دریایی هم هست....!!!!

 

نمیدانم چرا...

نمی دانم چرا مدتی است سرچشمه ذوق و شوخ طبعی ام خشک شده است!!

نمی دانم چرا مدتی است فقط به سود دیگران می اندیشم اما دیگران فقط به سود خودشان!!

نمی دانم چرا مدتی است چیزهایی را که دوست دارم به دست نمی آورم و مجبورم چیزهایی را که به دست می آورم دوست بدارم!!

نمی دانم چرا چند روزی است دلم می خواهد چند عدد سوسک زیر پاهایم له کنم اما مشترک مورد نظر(لاموجود)= (موجود نمی باشد)!! به گمانم از اثرات عملیات سم پاشی والاحضرت مامان باشه( که البته مشت مشت اجر الهی نثار ایشان باد)

نمی دانم چرا چند روزی است بی تاب شده ام. بی تاب چشمان بی نظیری که درظلمات می درخشد
چشمان براقی که گرچه رنگش (گلاب به روتون) حال آدم را به هم میزند اما دلرباست!!آخه گربه نازنازی چرا بی خبر گذاشتی رفتی؟

نمی دانم چرامدتی است احساس مردن دارم اما نمیمیرم!!

حتی به اینکه کجا دفن شوم هم فکر کرده ام.ولایت یاسمنگول آباد کنارقبر شوهر مرحومم (که الهی مشت مشت نور به قبرش بباره) قضیه شوهر مرحومم رو یادم باشه براتون تعریف کنم الان نمیشه چون از شدت ناراحن(ناراحت) بودن داره همینطوری مشت مشت اشک سرازیر میشه

حتی به متن روی سنگ قبرم هم فکر کرده ام :

یاسمنگولا یه دنیا آرزو داشت

آرزوهاش شاخ داشت ، بال داشت

حیف که واسه آرزوهاش وقت نداشت

یاسمنگولا چشم داشت ، گوش داشت

یه عالمه هوش داشت

حیف که رو هوشش کسی سرمایه نذاشت

یاسمنگولا وبلاگ داشت

تو وبلاگش یه عالمه دوست داشت

با این وجود همیشه غم و غصه داشت

چون که زیاد تو وبلاگش نظر نداشت

تو این دنیا غیر از اینا یاسمنگولا چیزی نداشت

واسه همین وبلاگش و با تموم مطالبش همه رو یادگار گذاشت

بالاخره یاسمنگولا رفت به بهشت

قبل از مردن خودش این شعر و نوشت

برای شادی روح آن مرهوم سه سلوات مهمدی قرائت بفرمایید